ایهام

روشایهام در بدیع معنوی
در روش ایهام کلمات موهوم معانی مختلفاند و ممکن است با آن معانی مختلف با کلمات دیگر کلام رابطه ایجاد کنند. در این روش بین کلمات تناسب معنایی خاصی قرار دارد. تناسب واژهها در زبان خبر فاقد زیبایی است اما در کلام ادبی به علت ایجاد بعد جدید حاصل از معنای ثانوی آنها بدیع است و زیبا، تناسب بدیعی باعث وسعت بخشیدن به کلام و گسترش لایههای معنایی آن میشود.
صنایعی از بدیع معنوی که زیرساخت ایهام دارند:
ایهام
ایهام در لغت به معنی به گمان افکندن و در شک افکندن است. ایهام مهمترین ترفند دو یا چند معنایی است و در تعریف آن گفتهاند سخنی که دارای دو معنا باشد یکی معنای دور که معنای اصلی است و دیگری معنای نزدیک. باید دانست که در بعضیایهامها معنای دور و نزدیک وجود ندارد و هر دو معنی ارزشی برابر دارند.
ایهام تناسب
آن است که فقط یکی از دو معنی کلمه در کلام حضور داشته باشد، اما معنی غایب (یکی از معانی دیگر کلمه)، با کلمه یا کلماتی از کلام رابطه و تناسب داشته باشد. ایهام تناسب حد و مرزی ندارد، زیرا هرآینه میتوان معنی پنهان و به اصطلاح، دور از ذهنی از کلمه را کشف کرد که با کلمات دیگر تناسب دارد. باید دانست که واژههایی که افزون بر معنی لغویِ شناخته، معنی اصطلاحی نیز دارند یا به گونۀ اسم خاص نیز به کار میروند، از پرکاربردترین زمینه هایایهام تناسب میباشند.
سعدی: « یکی را حکایت کنند از ملوک / که بیماری رشته کردش چو دوک».
ایهام تضاد
یکی از انواع مهم ایهام تناسب، ایهام تضاد است: معنی غایب با معنی کلمه یا کلماتی از کلام، رابطۀ تضاد دارد.
حافظ:« ز زهدِ خشک ملولم کجاست بادۀ ناب؟/ که بویِ باده مدامم دماغ تر دارد».
ایهام ترجمه
درایهام ترجمه دو لغت که مترادف هماند به دو معنی مختلف به کار میروند. مثلاً: استاد از در وارد شد و در باب بدیع سخن گفت. در و باب مترادف هماند اما ضرورتاً چنین نیست.
ایهام تبادر
آن است که واژهای از کلام، واژۀ دیگری را که با آن (تقریباً) هم شکل یا هم صدا است، به ذهن متبادر کند. معمولاً واژهای که به ذهن متبادر میشود، با کلمه یا کلماتی از کلام تناسب دارد. حافظ به این صنعت که در کتب بدیعی مذکور نیست توجه بسیار داشته است.
حافظ: مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو/ یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو».
استثنای منقطع
آن است که حکم یا موردی را از حکم یا موردی مستثنی کنند، بدون اینکه بین آنها، سنخیت و همجنسی و مناسبتی که لازمۀ استثنا است، وجود داشته باشد و بدین ترتیب، آن استثنا عقلاً و عرفاً صحیح نباشد. لازم به ذکر است که استثنای منقطع، خلاف منطق است، اما در کلام ادبی که بر مبنای زیبا آفرینی است، نه تنها غیر منطقی نیست، بلکه چون غافلگیرکننده و شگفتانگیز است، لفظ و معنی را برجستگی و گیرایی میبخشد.
استثنای منقطع در حقیقت یک نوع متناقض نماست و بیشتر در تأکید ذم شبیه به مدح و مدح شبیه ذم به کار میرود. که خود ترفندهای مستقل هستند. در استثنای منقطع هر قدر تفاوت جنس مستثنی شده زیادتر باشد معمولاً زیباتر است.
سعدی:« ولوله در شهر نیست ، جز شکن زلف یار/ فتنه در آفاق نیست ، جز خم ابروی دوست».
اسلوب الحکیم
جملهای را برخلاف مقصود گوینده حمل کنند و بنا به معنایی که مقصود گوینده نیست پاسخ دهند.
فرصت شیرازی:« گفتمش باید بری نامم ز یاد / گفت آری می برم نامت زیاد».
اسلوب الحکیم لزوماً بر سؤال و جواب مبتنی نیست.
استتباع
به مدح موجه (= دو رویه) و ذم موجه استتباع گویند. در ضمن مدح یا ذم صفتی، یکی دیگر از صفات هم به طور ضمنی مطرح شود:
سعدی:« جوانی هنرمند فرزانه بود/ که در وعظ چالاک و مردانه بود/نکونام و صاحبدل و حق پرست/خط عارضش خوشتر از خط دست».
از فروع آن این است که شاعر در ضمن تعریف از کسی یا چیزی از خود هم تعریف کند.
مدح شبیه ذم
در کتب قدیم آن را به عنوان تأکیدالمدح به مایشبه الضم تعریف کردهاند. به این قرار که در اثنای مدح کلمهای از قبیل حروف استثنا و استدراک«لیکن، ولی، اما، جز، مگر،…. و امثال آن» بیاورند، چنان که شنونده توهم کند که مقصود مذمت و ذکر یکی از اخلاق ناپسند ممدوح است، ولی در دنبالهاش صفت پسندیدۀ دیگر را ذکر کنند. مدح و منقبت گاهی به ذکر محامد اوصاف است مثل اینکه بگویند« فلان کس مرد دانشمند و اهل تقوا است؛ جز اینکه تظاهر و عوام فریبی ندارد.» و گاهی به صورت سلب صفات مذمومه است چنان که بگویند: هیچ عیب و نقصی در فلان کس نیست ولیکن متواضع و گشاده دست است. نداشتن تظاهر و عوام فریبی در مثال اول و تواضع و گشاده دستی یعنی کرم و بخشندگی در مثال دوم همه از صفات ممدوح انسانی است.
رشید وطواط:« ترا پیشه عدل است لیکن به جود/ کند دست تو بر خزائن ستم ».
ذم شبیه مدح
آن را تأکید الذم به مایشبه المدح نیز میگویند و تعریف آن به قیاس مدح شبیه ذم معلوم میشود، به این قرار که در اثنای مذمت کسی، عبارتی بیاورند که شنونده پندارد ذکر محامد است و پس از آن مذمت دیگر بگویند. مانند: فلان کس زشت روی است اما بدسرشت و زشت طبع نیز هست.
حافظ: «چون به هنگام وفا هیچ ثباتیت نبود/ میکنم شکر که بر جور دوامی داری».
محتمل الضدین
وضع و ترکیب و ترتیب لغات به نحوی باشد که کلام هم معنی مدح داشته باشد و هم معنی ذم. یعنی به یک احتمال بتوان از آن معنی مدحی فهمید و به احتمال دیگر معنی ذمی:
رشید وطواط:« ای خواجه ، ضیا شود ز روی تو ظلم/ با طلعت تو سور نماید ماتم».
حُسنِ طلب
آن است که از کسی چیزی بخواهند با ظرأفت و حسنِ تعبیرِ ادبی. به عبارت دیگر تقاضای صله و مال از ممدوح به نحوی باشد که نخست به ذهن ممدوح نرسد. یعنی غیرمستقیم و ظریف باشد و حمل بر گدایی نشود:
حافظ: «رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید/ وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید».
منابع و مآخذ
۱. بدیع از دیدگاه زیبایی شناسی، دکتر تقی وحیدیان کامیار.
۲. فنون بلاغت و صناعات ادبی، جلال الدین همایی.
۳. نگاهی تازه به بدیع، دکتر سیروس شمیسا.
۴. واژه نامه هنرشاعری، میمنت میرصادقی.
دیدگاهتان را بنویسید