بینامتنیّت
بینامتنیّت
« Intertextuality »
«بینامتنیّت» را میتوان واژهای جوان دانست که در قرن بیستم میلادی « ژولیا کریستوا » با استفاده از دستاوردهای اروپای شرقی و بهرهگیری از فضای فکری و فرهنگی اروپای غربی به کار برد. کریستوا با کشف خود، دیدگاه و نگرش تازهای در افق مطالعات تبیین نمود که تا پیش از او وجود نداشت.
گذشته از « میخائیل باختین » به عنوان شاخصترین چهرۀ پیشابینامتنیّت، میتوان از فرمالیستهای روسی، مکتب پراگ و بسیاری دیگر از گرایش ها و جریانات نظری به ویژه مطالعات ادبی و هنری به عنوان ریشهها و پیش متنهای «بینامتنیت» یاد کرد.
اصطلاح «بینامتنیت» یا «تعامل و مناسبات بینامتنی» که اکنون درگفتمان ادبی اصطلاحی رایج و متداول است اغلب به کاربرد آگاهانۀ متنی در خلال متن دیگر گفته میشود. بر این اساس هر متنی برخاسته و شکل یافته از متون پیش از خود و خوانندگان خود است. از این رو هر اثر، بازخوانشی از آثار پشینیان است. با این همه این تعابیر که تا حدّ زیادی به زبانی ساده نیز بیان شده، تنها بخشی از نظریۀ ادبی است که «میخاییل باختین»، « ژولیا کریستوا» و « رولان بارت » در پیدایش و گسترش آن، نقش داشتند. از نظر «بارت» و «کریستوا» تمام متونی که آگاهانه و یا غیرآگاهانه از تأثیرات، تعبیرات، پژواکها، گفتمانها و قراردادهای ژانر متون دیگر، ترکیب یافتهاند، بینامتنی محسوب میشوند.
اصل اساسی «بینامتنیت» بر این مسأله استوار است که هر متنی بر اساس پیش متنهایی، شکل میگیرد و هر متنی در حقیقت، بافتهای از نقل قولهای برگرفته از مراکز بیشمار فرهنگ است و عمل خواندن هر متن، در ارتباط با مجموعهای از روابط بینامتنی است که تفسیر کردن و کشف معنای آن متن، منوط به کشف همین روابط است.
هر متنی در حقیقت، نقل قولهایی است از هزاران تأمّل بینام و نشان که در نگارش آنها علامت نقل قول را نگذاشتهاند. و این نقل قولها به نوعی موجب پویایی و چندصدایی در متن میشود و این حقیقت را نشان میدهد که هیچ متنی، عاری ازبینامتنیّت نیست. نفوذ پنهانی تکّه متنهایی از متون دیگر در متن هر نویسندهای وجود دارد که گاه خارج از اراده و اجازۀ او و گاه با اراده و خواست نویسنده، به صورت عینی یا مفهومی، وارد متن او میشود و یا به شکل دیگری، با متن نویسنده ارتباط برقرار میکند.
بر اساس رویکرد «بینامتنیت» هیچ متنی خودبسنده نیست و هر متن در آن واحد، هم بینامتنی از متون پیشین و هم بینامتنی برای متون پسین خواهد بود. پس همواره از بینامتنیّتهای گوناگون و متعدّدی سخن گفته میشود و موضوع، یک بینامتنیّت واحد نیست، بلکه بینامتنیّتهای متفاوتی است که گاهی تا حدّ تضاد نیز در مقابل هم صفآرایی میکنند. گذشته از تفاوت قابل توجّه و بنیادین میان بینامتنیّت تولیدی «کریستوا» و دریافتی « بارت» میتوان از تقابل بینامتنیّت «ژنی» و حتی «ریفارتر» نسبت به بینامتنیّت «کریستوایی» نیز یاد نمود.
از بینامتنیّت نظری تا کاربردی، تولیدی تا خوانشی، ضعیف تا قوی، حتمی تا ممکن و بسیاری دیگر، همگی بیانگر انواع بینامتنیّتها هستند و محققّان را ملزم میسازند تا گاهی میان آنها انتخاب نمایند. به عبارت دقیقتر «بینامتنیت» در فرایند تاریخی نه چندان طولانی خود، به پدیدهای متکثّر تبدیل شده است، چنان که محقّقان این عرصه را به گزینش مجبور میکند؛ زیرا اجتماع همۀ آنها در یک مطالعۀ خاص، ممکن نیست.
اصول بینامتنیّت
۱. هیچ متنی بدون پیش متن نیست و همواره متنها بر پایههای متنهای گذشته بنا میشوند. انسان نمیتواند هیچ چیز از هیچ بسازد، یا از هیچ، چیزی خلق کند، بلکه باید تصویری (خیالی یا واقعی) از متنی وجود داشته باشد تا مادۀ اولیۀ ذهن او شود و او بتواند آن را همانگون یا دگرگون شده بسازد یا تصویری را که دریافت کرده، بازسازی کند و یا از تصاویر گوناگون، ترکیبی نوین بیافریند. در این جا آفرینش و خلّاقیّت و ابداع، همگی مفاهیم نسبی تلقّی میگردند . زیرا انسان، محکوم به تقلید و یا ترکیب است و تفاوت انسان ها در جایگاهی است که میان این دو قطب اشغال میکنند. بنابراین متن، خواه ادبی و خواه غیر ادبی، از دیدگاه بینامتنیّت، مستقل و خودبسنده نیست؛ بلکه در ارتباط با دیگر متنها معنا مییابد.
۲. هیچ تقلید و هیچ خلاّقیّت مطلق و کاملی نزد انسان به وقوع نمیپیوندد؛ زیرا انسان در میان آنها یا به این قطب و یا به آن قطب نزدیکتر است. در نتیجه، هراندیشه و دانشی، دارای پیشینه است گرچه برای هر یک، میتوان بنیانگذاری فرض کرد، امّا هیچ گاه نمیتوان نقش پیشینهها و زمینههای شناخته شده و نشده را انکار نمود. خود بینامتنیّت نیز از این قاعده مستثنا نیست؛ زیرا بینامتنیّت نیز دارای پیشینهها و ریشههایی است که همانا پیش متنهای آن محسوب میشوند. به عبارت دیگر، بینامتنیّت نیز همانند هر نظریه و رویکردی، دارای زمینههایی است و ریشه در آرا و آثاری دارد.
۳. بینامتنیّت به همان اندازه که آغاز را انکار میکند، به همان اندازه نیز پایان را منکر میشود. در یک زنجیره و شبکۀ متنی، آغاز و پایانی وجود ندارد و هر متنی در میانه قرار دارد که در ساختنش، متنهای دیگر حضور داشتهاند و آن متن نیز در متنهای پسین حضور خواهد داشت. هر پایانی ، یک آغاز و میانه است. در قاعدۀ بینامتنیّت، نقطۀ پایانی وجود ندارد و همواره پیوندهای درونی، جهان متنی را گسترش و توسعه میبخشند.
نظریه پردازان بینامتنیّت
رولان بارت ( Roland Barthes)
از نظر «رولان بارت» فیلسوف و نظریه پرداز فرانسوی، ما هنگام خواندن هر متن، آن را به طور ناخودگاه یا خودآگاه در چارچوب های ارجاعی زبان یا معرفتی قرار میدهیم که محدودهاش از نویسنده یا دورههای بخصوص و معیارهای ادبی خاص فراتر میرود. در واقع متن را در لفافی از گفتمانهای متعدّد میپوشانیم که از دل فرهنگ و تجارب ما سر برآوردهاند و بر حسب زمان، مکان و شخص خواننده، تفسیر میپذیرند.
رابطۀ بینامتنیّت و«بارت» رابطهای دو سویه بود؛ زیرا نه فقط وی در گسترش بینامتنیّت، نقش اساسی و غیر قابل چشم پوشی دارد، بلکه بینامتنیّت نیز در توجیه و تبیین نظرات «بارت» به عنوان یک عنصر کلیدی عمل میکند. در واقع، به واسطۀ بینامتنیّت است که «بارت» برخی از مهم ترین نظرات خود را در مورد تعریف متن و تفاوت آن با اثر به ویژه در مقالۀ از «اثر تا متن» یا در خصوص «مرگ مؤلّف» و همچنین برداشتی تازه را از نقد ارائه میدهد.
«رولان بارت» به ویژه در حوزۀ بینامتنیّت خوانشی، نظریات تألیفی قابل توجّهی داشته و موجب تکوین و توسعۀ چنین جریانی در حوزۀ بینامتنیّت گردیده است. همچنین «بارت» نخستین کسی است که به طور جدّی از بینامتنیّت به شکل کاربردی استفاده کرد. کتاب «اس/ زد» مهمترین اثر وی در این حوزه، محسوب میگردد. نظرات «بارت» در بینامتنیّت خوانشی و به طور کلّی، بینامتنیّت کاربردی به شکل جدّیتر و گستردهتر، توسّط نسل دوم بینامتنیّت، تداوم مییابد. از نظر او نویسندۀ مدرن، معنای واحدی را در اثر خود نمیدمد، بلکه پیش خواندهها و پیش گفتهها را در فضایی چند بُعدی ارائه میکند؛ پیش گفتههایی که هیچ یک اصیل نیست. از این رو، هر متن ، زنجیرهای از نقل قو لهای برگرفته از مراکز بیشمار فرهنگ است.
از نظر «بارت» متن، خطّی از واژهها نیست که تنها یک معنای یزدانشناسانه را افاده کند (پیامی از یک یزدان مؤلّف)، بلکه – فضایی چند بعدی است که در آن اقسام گونه گونی از نوشتار، بیکه هیچ کدام اصیل باشند، با هم در آمیخته، تصادم میکنند. متن، نسجی ست از گفت آوردها (نقل قولها) که از مرکزهای بیشمار فرهنگ برکشیده شدهاند. او منشأ زمینۀ معنا را منتقد میداند و نه خود متن و تولّد خواننده را مصادف با مرگ نویسنده اعلام میکند. و در ادامه نتیجه میگیرد که هنگامی که مؤلّف حذف شده باشد، هرگونه داعیۀ رمزگشایی از متن، بس مُهمل میشود. و سپس از همین طریق، تشخیص میدهد که در نظر گرفتن مؤلّفی برای یک متن، معادل است با تحمیل محدودیّت به آن متن.
۲. ژولیا کریستوا (Julia Kristeva)
«ژولیا کریستوا» فیلسوف، منتقد ادبی، روانکاو، فمنیست و رماننویس بلغاری فرانسوی، در ۲۴ ژوئن ۱۹۴۱ در اسلیون بلغارستان متولّد شد و بعدها در جوانی در فرانسه اقامت گزید. او از پیشگامان ساختار گرایی و اندیشۀ پسا ساختار گرایی است که نظریات ارزشمندی دربارۀ این دو موضوع ارائه داده است. او با بررسی آرا و افکار« میخواییل باختین » خصوصاً در بحث پیرامون اصل مکالمهگری وی، اصطلاح بینامتنیّت را وارد عرصۀ نقد و نظریۀ ادبی فرانسه کرد. اگر چه که تکیۀ « باختین » بیشتر بر روی رمان است، آن هم رمانهای تک آوایی و چند آوایی، امّا « کریستوا » بر مکالمۀ متون گذشته و حال تکیه دارد. از نظر « کریستوا » هر متنی بر اساس متونی معنا میدهد که از پیش خواندهایم. بینامتنی، در حکم اجزای رابط سخن است که به متن امکان میدهد معنا داشته باشد. او نیز چون «بارت» بر این باور بود که هیچ مؤلّفی به یاری ذهن اصیل، خود به آفرینش هنری دست نمیزند، بلکه هر اثر، واگویهای از مراکز شناخته و ناشناختۀ فرهنگ است.
بر طبق دیدگاه «ژولیا کریستوا» روابط پنهان متنها چنان است که نمیتوان آنها را برشمرد. به همین دلیل، بینامتنیّت را در مقابل گرایش سنتّی «نقد منابع» قرار داد. از نظر وی، همۀ متن، برگرفته است و همۀ متن، بینامتن است. بنابراین جستجوی برخی روابط ظاهری و آشکار، نمیتواند کمکی به سرچشمههای اصلی یک متن بکند. به همین دلیل، بینامتنیّت کریستوایی فقط جنبۀ نظری پیدا کرد و هیچ گاه برای کاربرد عملی، مورد استفاده قرار نگرفت.
در نظر« کریستوا » متن ادبی، محلّ تلاقی گفتمانهای مختلف است. فضای بینامتنی که به واسطۀ شبکۀ درهم بافتهای از همبستگیهای متقابل بین متون شکل میگیرد و در خلال آن متنها جذب یگدیگر شده، دگرگون گشته و معنایی را میپذیرند. با این همه، نگاه « کریستوا » به بینامتنی، صرفاً در فرایند تشخیص منابع و تأثیرپذیری متون از یکدیگر خلاصه نمیشد. وی همچون «باختین» برای متن ابعادی فضایی قائل شد و برخلاف فرمالیستها که معتقد بودند متن ادبی، ثابت و دارای معنایی لایتغیّر است، بینامتنی را گفتگویی میان متون و فصل مشترک سطوح مربوط به آن تلقّی کرد. از نظر او، هر متنی، مجموعۀ معرّق کاری شدهی نقل قول هاست و در حقیقت هر متنی، صورت دگرگون شدۀ متنی دیگر است.
۳. لوران ژنی (Laurent Jenny)
« لوران ژنی» محقّق برجستۀ سوئیسی تعریفی که «کریستوا» از بینامتنیّت ارائه نمود را به چالش میکشاند و میکوشد تعریف، جدیدی را طرح کند که امکان نقّادی برای بینامتنیّت میسّر گردد. در واقع مهمترین دستاورد وی، سوق دادن بینامتنیّت به سوی کاربردی شدن و در نتیجه ارائۀ طرحی برای نقد بینامتنی تلقّی میگردد. وی برای اجرایی کردن این خواسته، دست به دستهبندی در بینامتنیّت زد و بینامتنیّت ضعیف را از بینامتنیّت (قوی) متمایز نمود
از نظر « ژنی » بینامتنیّت میتواند در لایههای گوناگون لغوی، اصطلاحی، صوری و محتوایی شکل بگیرد. بینامتنیّت ضعیف، آن است که از محتوای متن دیگر بهره نبرده باشد و فقط از جنبۀ صوری، برگفتۀ متن دیگر باشد. بنابراین، تأثیر « ژنی » در کاربردی کردن بینامتنیّت، بینظیر است و همین نظریات کاربردی وی، بینامتنیّت را در مسیری نوین رهنمون شد. مسیری که توسّط بسیاری دیگر همچون «ریفاتر» و «ژنت» تداوم یافت. همچنین فعالیتّهای « ژنی » امکان نقد هنری در حوزۀ بینامتنیّت را بیش از پیش فراهم نمود. نظریات وی دربارهی کلاژ و بینامتنیّت از اصالت ویژهای برخوردار است. از نظر او بینامتنیّت، هنگامی ابعاد گستردۀ خود را مییابد که دو متن در جنبههای گوناگون با یکدیگر ارتباط برقرار کرده باشند. این مراتب، میتوانند دست کم به دو دستهی صورت و مضمون تقسیم شوند. از این رو چنان که ارتباط بینامتنی در دو متن در دو سطح صورت و مضمون انجام گیرد، بینامتنیّت قوی است امّا اگر این روابط در یک سطح متوقّف شود بینامتنیّت ضعیف تلقّی میگردد.
۴. مایکل ریفاتر (Michel Riffaterre)
«ریفارتر» محقّق برجستۀ آمریکایی که به خوبی با ادبیات و جریان روشنفکری فرانسه آشنایی داشته و هماهنگ و منطبق گردیده بود. نیز بینامتنیّت را رویکردی مهم برای فهم بهتر آثار میدانست و بر این باور بود که اگر متنی را تا یک بینامتن مکمّل دنبال کنیم، فهم بهتری از آن متن نصیب ما میشود. از نظر وی، متنها به ویژه متنهای ادبی و به خصوص شعری، بیش از این که به جهان واقعیّات وابسته باشند و از آنها سود برده باشند از متنهای دیگر و روابط میان آنها بهره بردهاند.
بینامتنیّت «ریفارتری» پیوندهای تنگاتنگی با بلاغت و سبکشناسی برقرار کرده است. «ریفارتر» نیز همانند «ژنی» برای استفادۀ کاربردی بینامتنیّت، ناگزیر شد تا به تعریف مجدّد از بینامتنیّت پرداخته و دستهبندیهای نوینی را در این حوزه ارائه نماید. تقسیمبندی و دستهبندی «ریفارتر» از بینامتنیت به «بینامتنیّت حتمی» و «بینامتنیّت احتمالی» از دستهبندیهای اساسی در این رابطه محسوب میشود که بسیاری از محقّقان از آن استفاده کردهاند.
۵. ژرار ژنت( Gerard Genette)
پس از «کریستوا» «ژرار ژنت» نظریه پرداز و منتقد معاصر فرانسوی، مطالعات او را گسترش داد. «ژرار ژنت» اساس بینامتنیّت را نه مناسبات پنهان و گمراهکننده، بلکه آشکار کردن پیوندهای متن با متون ماقبل میداند که میتوان رمزگان ارجاعی یا فرهنگی (هماهنگی متن با فضای فرهنگی و گفتمانی حاکم) مورد نظر «بارت» را نیز هم راستای آن به شمار آورد.
«ژنت» از افراد تأثیرگذار در تکمیل نظریۀ «بینامتنیّت» و واضع نظریهی «ترامتنیت» است. او واژۀ «ترامتنیت» یا «چند متنیت» را عامتر از بینامتنیّت در نظر گرفت و به هر نوع رابطهای که یک متن با غیر خود دارد، اطلاق کرد و نظامی خاص را برای تحلیل دلالتهای متن، ترسیم کرد.«ژنت» مجموعۀ ارتباطات یک متن با متنی دیگر را در پنج دسته قرار میدهد که عبارتند از:
بینامتنیّت( Intertextualite)،
پیرامتنیّت( Paratextualite)،
فرامتنیّت ( Metatextualite )،
سرمتنیّت( Architextualite )
بیش متنیّت (Hypertextualite)
«ژنت» همۀ آثار ادبی را برگرفته از این نظام خاص می دانست و برای تبیین نظریهاش، به جای تمرکز بر اثر منفرد، دربارۀ شیوههای خلق متون و نظامهای قابل توصیف بحث کرد؛ بنابراین در نظریۀ او، با توجّه به این که هر متن، در حقیقت، جلوه گاهی از دیگر متون است؛ رابطۀ یک اثر یا یک متن با یک نظام، مورد توجّه است. «ترامتنیت» از منظر او، شامل هر نوع رابطهای است که یک متن با غیر خود دارد و به کلیۀ ارتباطات متنی اطلاق میشود که بر اساس تفسیر استوار شده باشد. ترامتنیّتی که او ارائه میکند، امروزه از رایجترین رویکردهای مطالعاتی در ادبیات و هنر محسوب میشود.
منابع و مآخذ
۱. بینامتنیّت، گراهام آلن، ترجمه: پیام یزدانجو.
۲. درآمدی بر بینامتنیّت، دکتر بهمن نامور مطلق.
۳. در جستجوی نشانهها، جاناتان کالر، ترجمه: لیلا صادقی.
۴. ساختار و تأویل متن، بابک احمدی.
۵. نظریۀ ادبیات، تزوتان تودوروف، ترجمه: عاطفه طاهایی.
دیدگاهتان را بنویسید