ساختارگرایی
ساختارگرایی Structuralism
در چند دهه گذشته، هیچ گرایش نظری به اندازه نظریه اصالت ساخت یا ساختارگرایی در علوم انسانی و علوم اجتماعی تأثیر نداشته است. تعبیر ساختارگرایی و طرح موضوع وحدتی که به واسطۀ اجزا، عناصر و ارگانها پدید میآید، در آغاز، در علوم ریاضی و فیزیک مطرح شد، سپس به زیستشناسی و از آنجا به شاخههای گوناگون علوم انسانی مانند زبانشناسی، روانشناسی، جامعه شناسی، اقتصاد و نقد ادبی راه یافت و از اواخر دهۀ ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ بر سر زبانها افتاد، امّا ساختارگرایی در نقد ادبی به طور دقیق از مطالعات زبانشناسانه و انسانشناسانه لوی اشتراوس منشعب شده است.
این رویکرد با نام متفکرانی چون کلود لوی اشتراوس، رولان بارت، میشل فوکو، ژرار ژنت، لویی آلتوسر، ژاک لاکان و ژان پیاژه عجین شده است.
متفکرانی که این رویکرد نقدی را پایهگذاری نمودند در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ عمدتاً در فرانسه تحت تأثیر نظریه زبان فردینان دو سوسور، مفاهیم زبانشناسی ساختاری را در مطالعۀ پدیدههای اجتماعی و فرهنگی به کار بستند. ساختارگرایی ابتدا در مردم شناسی با کلود لوی اشتراوس ، سپس در مطالعات ادبی و فرهنگی با رومن یاکوبسن، رولان بارت و ژرار ژنت، در روان کاوی با ژاک لاکان، در تاریخ اندیشه با میشل فوکو و در نظریۀ مارکسیستی با لوی آلتوسر بسط یافت. از میان این متفکران، لوی اشتراوس، ژاک لاکان، رولان بارت و میشل فوکو به عنوان پیشگامان ساختارگرایی در فرانسه شناخته میشوند.
سرمنشأ این رویکرد را باید عمدتاً در تئوریهای زبانشناسی فردیناند دو سوسور و تا حدودی صورت گرایی روسی و روایتشناسی مربوط به ریختشناسی قصههای عامیانه اثر ولادیمیر پراپ جستجو کرد. ساختارگرایی در دهه ۱۹۶۰ به دنبال مطالعات گسترده کلود لوی اشتراوس و تحلیلهای ساختاری او از اسطورهشناسی در فرانسه رواج یافت.
زبانشناسی ساخت گرا
زبان دستگاهی از نشانه هاست. هر یک از ما در کاربرد شخصی زبان یعنی در گفتارمان، مجموعهای از نشانهها را برمی گزینیم. ما در گفتارمان از نشانههایی استفاده میکنیم که بنا به قراردادی از پیش پذیرفته، موجد مدلولها یا تصورهایی در ذهن مخاطب میشود و این ارتباط استوار است به قراردادهای آشنا.
نظریاتی که فردیناند دو سوسور زبان شناس پرآوازۀ سوئیسی در اوایل قرن بیستم در حوزه زبانشناسی ساخت گرا ارائه داد یکی از اصلیترین خاستگاه های فکری و نظری رویکرد ساختارگرایی به شمار میرود؛ به خصوص دیدگاههای سوسور در باب تمایز میان گفتار و زبان، میان دال و مدلول، میان بررسیهای درزمانی و همزمانی و محور جانشینی و همنشینی.
ساختارگرایی الگوی زبان شناسی ساختاری سوسور را مبنای کار خود قرار داد. به عقیده سوسور زبان نظامی از نشانه هاست نه مجموعهای پراکنده و نامرتبط از صداها و واژهها؛ بلکه شبکهای به هم تنیده است که باید به عنوان یک کل، در نظر گرفته شود و هر واحد این نظام، نه به طور مجزا که بر پایۀ مناسباتش با واحدهای دیگر در درون نظام بررسی میشود. بنابراین یکی از مهمترین سرچشمههای ساختارگرایی، مجموعه درسهای زبانشناسی همگانی فردیناند دو سوسور بود که در فاصله سالهای ۱۹۰۷ تا ۱۹۱۱ به شکل سخنرانی ایراد شد و دانشجویانش پس از مرگ او آنها را گردآوری و تدوین کردند و در سال ۱۹۱۶ با عنوان درسهای زبانشناسی همگانی منتشر نمودند.
سوسور میان زبان و گفتار تفاوت نهاد و مفهوم زبان را به دو جنبه « لانگ » و «پارول» تقسیم کرد و این تقسیمبندی بعدها در نظریۀ ادبی بسیار اهمیت یافت. منظور وی از لانگ، کلیت زبان، یعنی دستور و واژگان است، پارول، گفتار مشخص یا عمل گفتاری است که عناصر گوناگونی را از جنبه لانگ زبان به کار میگیرد و ترکیب میکند. به نظر سوسور هر نشانۀ زبانی استوار است به قرارداد.
منتقدان ادبی تا دهه ۱۹۵۰ به پیروی از فلسفه تحققی (پوزیتیویسم) و زبانشناسی سنتی، ماهیت زبان را ارجاعی میدانستند و باور داشتند که زبان و ادبیات انعکاسی از واقعیت خارجی است. با انتشار تدریجی نظریههای زبان شناختی سوسور در اواسط قرن بیستم، دیدگاههای قبلی دچار تحولی اساسی شد. سوسور مطالعه همزمانی زبان را جایگزین مطالعه درزمانی نمود. از نظر او وظیفه زبانشناس کشف قوانین کلی زبان از طریق بررسی گفتههای متعدد آن است. بدین ترتیب ارتباط زبان با واقعیت خارجی قطع شد و زبان دارای نظامی مستقل و قابل کشف تلقی گردید. این شیوه کار از زبانشناسی فراتر رفت و به سایر رشتهها نیز کشیده شد.
تأثیر دیدگاههای شکل گرایان
ساختارگرایی که در نیمه دوم قرن بیستم به اوج گسترش و شکوفایی رسید بسیاری از دستاوردهای شکل گرایان روس را که چند دهه به دست فراموشی سپرده شده بود بار دیگر احیا کردند. از این رو مهمترین پیشینه نظری ساختارگرایان را باید در دیدگاههای شکل گرایان روس جستجو کرد.
در میان شکل گرایان کسی که بیشترین تأثیر را در تکامل ساختارگرایی داشت رومن یاکوبسن بود. او علاوه بر فعالیت در حوزه نقد ادبی از جمله برجستهترین زبانشناسان و فولکلورشناسان قرن بیستم به شمار میرود. رومن یاکوبسن زبانشناسی بود که پیوند اصلی را میان شکل گرایی و ساختارگرایی برقرار کرد.
مفهوم ساختار
ساختار یا ساخت به معنی چارچوب متشکل پیدا و ناپیدای هر اثر ادبی، عبارت است از نظامی که در آن، همۀ اجزای اثر در پیوند با یکدیگرند و در کارکردی هماهنگ، کلیت اثر را میسازند و موجودیت کل اثر در گرو همین کارکرد هماهنگ است. این کارکرد، هدف مشخصی را پیش رو دارد و کنش یا عمل معینی را انجام میدهد که بدون تعامل و هماهنگی اجزا، امکانپذیر نیست.
مفهوم ساختار عبارت است از مجموع روابط بخشها و تکیهها با یکدیگر و بنابراین کل یک اثر، حتی میتوان آنچنان که آلمانیها از گشتالت، سخن میرانند از ساختار یک واژه، یک جمله، یک بند، یک فصل، یک کتاب و غیره صحبت کرد.
بنابراین هر ساختار یک نظام و یا سیستم است. این سیستم یک کل است که از مجموع اجزا تشکیل شده است و مناسبات و روابطی این اجزا را به هم پیوند میدهد. این کل با هدفی خاص ایجاد میشود و مناسبات و اجزای آن همه در جهت این هدف هستند. هر ساختار بر دو شالوده اساسی استوار است: عناصر ساختار، قوانین و مناسبات ساختار. شناخت هر داستان منوط به این است که به طور همزمان از عناصر و قوانین و مناسبات ساختار آن آگاهی کافی داشته باشیم.
شالودۀ هر ساختاری بر وحدت و هماهنگی استوار است. در هنر، ارزشهای زیبایی شناختی در وحدت و هماهنگی با هم متبلور میشوند. پیوند بین ارزشهای زیبایی شناختی و ارزشهای ساختاری از همین جا ناشی میشود.
اصول و روش ساختارگرایان
از نظر کلود لوی اشتراوس مهمترین جنبههای یک تحلیل ساختار گرایانه عبارتنداز:
۱ .به پدیدهها فراتر از جنبه آگاهانهشان توجه کنیم.
۲ .نشان دهیم که یک عنصر فقط در رابطهاش با سایر عناصر مطرح است.
۳ .چنین فرض کنیم که تمامی این روابط، سازنده یک نظام نهایی هستند.
۴ .این قوانین را نشان دهیم.
یکی از اساسیترین بنیادهای ساختار گرایی، نفی جنبههای ذاتی و اجتماعی اثر ادبی، توجه به متن به عنوان یک مجموعه قائم به ذات و مستقل از جهان خارج از خود و قطع ارتباط متن با مؤلف و هر عامل فرامتنی است که بعدها به « مرگ مؤلف » شهرت یافت.
روش تحلیل ساختاری به ترتیب شامل این موارد است: مشخص کردن اجزا و عناصر تشکل دهندۀ ساختار اثر، بررسی روابط و مناسبات میان آنها و شناخت دلالتهایی که در کلیت ساختار وجود دارد.
ساختارگرایان به جای پرداختن به شرح حال و عقاید پدیدآورنده اثر ادبی یا بررسی موشکافانه متن جهت استخراج معنی، به کشف و تبیین نظام حاکم بر یک اثر ادبی و ارتباط آن با نظام حاکم بر آن نوع ادبی یا کل ادبیات پرداختند.
موضعگیری منتقد ساختارگرا با انکار توانایی ادبیات در بازنمایی واقعیت خارجی، ظاهراً خطر بریدن ادبیات از ریشههای اجتماعی و تاریخیاش را در بردارد. اما قضیه لزوماً این گونه نیست. ساختارگرایی قضیه را این گونه میبیند که ادبیات نه از طریق بازتاب مستقیم واقعیت خارجی بر رویه زبانی خود، بلکه با بازنمایی نظام معنایی موجود به طرق مختلف با اجتماع داد و ستد دارد.
به همین دلایل بود که ساختارگرایان، سایر رویکردهای نقدی فرامتنی مانند رویکرد مارکسیستی، روانشناسانه و جامعهشناسانه را به شدت مورد حمله و انتقاد قرار میدادند، زیرا به عقیده آنان، چنین رویکردهایی گرفتار تعلیلهای تک بعدی و یک جانبه هستند، زیرا به جای توجه به خود متن آن را از یک دیدگاه خارج از متن بررسی میکنند و در جستجوی تأثیر عوامل بیرونی بر اثر ادبی هستند.
نقد ساختارگرا به بررسی ساختار و روابط اجزای یک کل میپردازد و برای رسیدن به این هدف همانند نقد صورت گرا به شکل اثر اهمیت میدهد. البته نقد صورتگرا فقط به بررسی روابط اجزای اثر میپردازد، در حالی که نقد ساختارگرا در صدد کشف آن روابط اصلی و بنیادینی است که قابل تعمیم به همه موارد مثلاً یک نوع ادبی یا هر نظام دیگری باشد. نقد صورت گرا به جنبههای تاریخی آثار توجهی ندارد، اما برخی ساختارگرایان به ریشههای تاریخی ساختارها اهمیت میدهند.
ساختار گرایی اعتقاد دارد اثر ادبی همانند هر محصول زبانی دیگر ساختمانی است که میتوان سازوکارهای آن را مانند موضوع هر علم دیگری طبقهبندی و تحلیل کرد. آنان به دنبال تبیین نظام حاکم بر یک اثر ادبی و ارتباط آن با نظام حاکم بر آن نوع ادبی یا کل ادبیات هستند. به همین دلیل، ادیبان ساختارگرا مانند پراپ به این دلیل به مطالعه داستان میپرداختند که قوانین عمومی حاکم بر یک نوع ادبی را در ادبیات ملتی کشف کنند.
دستاوردهای ساختارگرایی
ساختارگرایان در چند رشته علمی تحولی اساسی ایجاد کردند مانند زبانشناسی، نقد ادبی، پژوهش در هنرهای مردمی، فولکلور، اسطورهشناسی، روایتشناسی، نشانهشناسی و… ساختارگرایان اطمینان داشتند که روشی را یافتهاند که منجر به کشف معنای حقیقی و نهایی در هر موضوعی میشود. آنها همانند صورت گرایان، کار خود را علمی میدانستند و عقیده داشتند که روشی علمی در اختیار دارند و کشف حقیقت تنها با روش آنان میسر است. به عنوان مثال لوی اشتراوس خود را دانشمند و ساختارگرایی را روشی علمی میدانست. علاوه بر اینها ساختارگرایی، بینش خواننده و منتقد را گسترش میدهد، به گونهای که خواننده به جای پرداختن به ظواهر، به ساختارهای پنهان دست مییابد و با دستاوردهای آن بهتر میتوان تفاوت انواع ادبی و تحول آنها را دنبال کرد.
نقد ساختارگرا به دلیل هم سنخ بودن با ادبیات، میخواهد هر نوع ملاحظهای را که به نیت اثر یا رابطۀ میان اثر و ارزشهای اجتماعی مربوط میشود، از موضوع کار خود کنار بگذارد. به عبارت دیگر، اثر را به مثابۀ یک ابژه یا « شیء ارزشی» در نظر میگیرد و تنها به شاکله و چینش مواد و عناصر تشکیل دهندۀ آن توجه میکند.
منابع و مآخذ
۱. از ساختارگرایی تا قصه، دکتر هومن ناظمیان.
۲. ساختار و تأویل متن، بابک احمدی.
۳. ساختارگرایی و تحلیل ساختاری، دکتر نصرالله امامی.
۴. ساختار و هرمنوتیک، بابک احمدی.
۵. فرهنگ ادبیات و نقد، جیای کادن، ترجمه: کاظم فیروزمند.
۶. نقد ادبی، دکتر حمیدرضا شایگان فر.
دیدگاهتان را بنویسید